<-BlogTitle-> <-BlogDescription-> | ||
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1041
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1263
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1118
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1027
این بار بجای خودکار، مدادی برداشتم برای به تصویر کشیدن دردهایم همان
مدادی را که کلاس
اول ابتدایی آموختم باآن بنویسم: آب،
بابا، بابا نان دادٰآن مرد با اسب آمد...همان مدادی که از جنس چوب درختان
جنگلی است و
خاطرات زیبای کودکیم در جنگل را زنده
میکند...
حال با همان مداد مینویسم اما با کمی تغییر، دیگر آبی نیست که عطش بی حدم
را برطرف کند
هرآبی مینوشم شورتر از قبلی است
عطشم را بیشتر میکند...
بابا دیگر آن محبت قبل را ندارد تا از او دور میشوم دلش برایم تنگ میشود
اما
وقتی کنارش
هستم؟؟؟ نه انصاف نیست او همیشه خوب
است این منم که دیگر آن کودک پاک و معصوم و صمیمی قبل نیستم ، بابا
هنوز هم نان می آورد
ولی خیلی سخت تر از قبل، همه چیز
گران شده است حتی انسانیت....
آن مرد دیگر با اسب نمی اید ، امروزه گرگی است که در لباس بره
می آید
بره های ساده
حمله میکندٰمی درد ، می کشد و تنها
چیزی که باقی میگذارد رد خونی است که نمایانگر یک قلب زخمی دریده شده
است...
چقدر کتابهای سال اولمان عوض شده اند ، دیگر جذاب نیستند هرچقدر به کلمات
و جملات آن
کتابها می اندیشم می بینم هرکدام
گوشزدی بود برای امروزم اما به شکل کنایه، ولی در کودکی نفهمیدم...
باید میفهمیدم همیشه آب رفع عطش نمیکند، همیشه پدر نمیتواند نان بیاورد و
همیشه آن مرد
با اسب نمی آید... حتی مدادهای امروزی
هم دیگر جذاب نیستند همه جنسشان پلاستیکی شده، دیگر نمیتوان از آنها بوی
ناب درختان
جنگل را حس کرد زیرا بوی نفت شان
سرآدم را می زند...
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1253
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1202
دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم،
نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب
بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید
روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...
آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ، آب ، آب،آب...اما
صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه
جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...
با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید
بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده
خسته نکنید...
بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش
میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و
وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1075
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 741
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 669
اگه نیایی
می دونم آسمون رنگ چشای تو داره
می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره
می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن
می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن
می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن
می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم
می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه
می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه
می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای
تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام
برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 696