عاشقانه های محمد و نازنین

ساخت وبلاگ

امکانات وب

<-BlogTitle->-->-->-->

<-BlogTitle->
<-BlogDescription->
قالب وبلاگ
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->

ادامه مطلب
[ <-PostDate-> ] [ <-PostTime-> ] [ <-PostAuthor-> ] [ -->-->--> ]
.: Weblog Themes ByIran Skin :.

درباره وبلاگ

این وبلاگ مخصوص افراد عاشق و دلداده هستش و همچنین با این کار خواستم علاقه شدیدم رو به نازنینم نشون بدم. ازتون خواهش میکنم درباره وبلاگ نظرتون یادتون نره ....ممنون از همتون
آخرين مطالب
موضوعات وب
برچسب‌ ها
<-TagName-> (<-TagCount->)
آرشيو مطالب
چت باکس

-->-->-->

امکانات وب
<-BlogCustomHtml->

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1041 تاريخ : يکشنبه 30 مهر 1391 ساعت: 2:36

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1263 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 23:15

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1118 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 22:04

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1027 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 22:03

این بار بجای خودکار، مدادی برداشتم برای به تصویر کشیدن دردهایم همان

 

 مدادی را که کلاس

 

 اول ابتدایی آموختم باآن بنویسم: آب،

 

 بابا، بابا نان دادٰآن مرد با اسب آمد...همان مدادی که از جنس چوب درختان

 

جنگلی است و

 

 خاطرات زیبای کودکیم در جنگل را زنده

 

میکند...

 

حال با همان مداد مینویسم اما با کمی تغییر، دیگر آبی نیست که عطش بی حدم

 

 را برطرف کند

 

 هرآبی مینوشم شورتر از قبلی است

 

عطشم را بیشتر میکند...

 

بابا دیگر آن محبت قبل را ندارد تا از او دور میشوم دلش برایم تنگ میشود

 

اما

وقتی کنارش

 

 هستم؟؟؟ نه انصاف نیست او همیشه خوب

 

است این منم که دیگر آن کودک پاک و معصوم و صمیمی قبل نیستم ، بابا

 

هنوز هم نان می آورد

 

ولی خیلی سخت تر از قبل، همه چیز

 

گران شده است حتی انسانیت....

 

آن مرد دیگر با اسب نمی اید ، امروزه گرگی است که در لباس بره

 

می آید

 

 بره های ساده

 

حمله میکندٰمی درد ، می کشد و تنها

 

چیزی که باقی میگذارد رد خونی است که نمایانگر یک قلب زخمی دریده شده

 

 است...

 

چقدر کتابهای سال اولمان عوض شده اند ، دیگر جذاب نیستند هرچقدر به کلمات

 

 و جملات آن

 

 کتابها می اندیشم می بینم هرکدام

 

گوشزدی بود برای امروزم اما به شکل کنایه، ولی در کودکی نفهمیدم...

 

باید میفهمیدم همیشه آب رفع عطش نمیکند، همیشه پدر نمیتواند نان بیاورد و

 

همیشه آن مرد

 

 با اسب نمی آید... حتی مدادهای امروزی

 

هم دیگر جذاب نیستند همه جنسشان پلاستیکی شده، دیگر نمیتوان از آنها بوی

 

ناب درختان

 

 جنگل را حس کرد زیرا بوی نفت شان

 

سرآدم را می زند...

 

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1253 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 22:02

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1202 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 21:58

دیگر ضربان قلبم را حس نمیکنم، کندترازآنی می زند که برای دم و بازدم خونی در رگهایم جریان یابد... چشمانم را بزور باز میکنم،

نگاهم را میچرخانم چقدر لوله و سرم و سرنگ به این جسم بی جان وصل شده!!! صدای بوق دستگاه که نشانگر ضربان ضعیف قلب

بی رمقم است را میشنوم!! چرا رهایم نمیکنید؟؟؟؟ چرا برای نفس کشیدن این میت سرگردان تلاش میکنید؟؟؟.... آزادم کنید، بگذارید

روحم ازاین قفس تنگ رهایی یابد، چرا مرا با درد و رنج میخواهید؟؟ بگذارید آرامش یابم، من در طلب آرامشم...

آه که چقدر تشنه ام...خیلی.... لبهایم خشکیده است ترک آنها را از فرط تشنگی حس میکنم!!!کمی آب میخواهم ،  آب ، آب،آب...اما

صدای خشکیده در گلویم را کسی نمیشنود!!تنهایم تنهاتر از همیشه فقط من هستم و نفس هایی مصنوعی که آن را هم دستگاه میکشد نه

جسم خودم... کاش از این تخت شکنجه نجاتم دهند، تختی که هر ثانیه جان کندنم را در آن حس میکنم...

با شما هستم سفید پوشانی که مدام گرد تختم میآیید میچرخید و به دستگاهها نگاهی می اندازید تا از زنده بودنم اطمینان یابید بگذارید

بروم چرا باور نمی کنید نفس هایم با این مزخرفات بر نمیگردد.... نفسهایم را گرفته اند برای همیشه،تلاش نکنید،خودتان را بیهوده

خسته نکنید...

بازهم امدند،رفتند و نگاه ملتمسانه ام را ندیدند.... این بار چشم هایم را به دستگاه میدوزم،عاجزانه و ملتمسانه نگاهش میکنم، خواهش

میکنم مرا از این وضعیت نجات بده.... با دستگاه بی جان دردو دل میکردم، چه احساس سبکی خوبی!!! دیگر صدای دستگاه قطع و

وصل نمیشد ... فقط یک صدا بود: بووووووووق....

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 1075 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 21:52

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 741 تاريخ : شنبه 29 مهر 1391 ساعت: 1:44

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 669 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 15:35

اگه نیایی


می دونم آسمون رنگ چشای تو داره


می دونی شب مهتابی پیش تو کم می یاره


می دونم مرغهای ساحل واسه تو دم میزنن


می دونی شن های ساحل واسه تو جون میبازن


می دونم اگه بری همه اونا دق می کنن


می دونی بدون تو یه کنج غربت میمیرم


می دونم با رفتنت آرزوهام سراب میشه


می دونی اگه نیای بدون تو چه ها میشه


می دونم اگه بخوای می تونی باز تو بیای


تو بیای پا بزاری بازم روی دوتا چشام

عاشقانه های محمد و نازنین...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقانه های محمد و نازنین دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد و نازنین 2عاشق مهربون baby19 بازدید : 696 تاريخ : جمعه 28 مهر 1391 ساعت: 3:50

نويسندگان

آرشیو مطالب

پيوندهای روزانه

لینک دوستان

خبرنامه